ارسالکننده : مریم در : 87/10/19 3:30 عصر
Up on the hill I see it begin,
Marking the heroes where they fall,
In the stone, in the stone the names of those who have gone;
And over the river, there is a place,
Where they remember boys and men,
Widows talk, widows talk of all that they could have been;
We can hear you, we can hear you whisper our names;
We can see you, we can see you reading our names;
Up here in heaven, we stand together,
Both the enemy and the friend, "till the end of time,
Up here in heaven, we are forever,
There is only on God up here, for all of the world;
What of the children caught in the war,
How can we tell them what it"s for,
When they cry, when they cry are voices heard anymore?
Are you listening, are you listening men of the war?
There is nothing, there is nothing worth dying for;
Up here in heaven, we stand together,
Both the enemy and the friend, "till the end of time,
Up here in heaven, we are forever,
There is only one God up here, for all of the world;
There is only one God up here, the God of the world.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : مریم در : 87/9/14 2:48 عصر
سلام
نمی دونم شما چند تا دوست دارید که از اول، دوم راهنمایی باهاشون دوستید شایدم بیشتر
ولی این رو مطمئنم که خودم تنها کسی هستم که بعد از 11سال دوستی به جای 12 آبان، 21 آبان زنگ می زنم خونه ی دوستم و تولدش رو تبریک می گم
نمی دونم دقیقا از کی این کار رو شروع کردم ولی می دونم غیر از 2 یا 3 سال بقیه موارد 21 آبان تولد نرگس فراموشم نشده.
بیچاره نرگس اون اول ها منتظر تلفنم می شست ولی حالا اگه 12آبان زنگ بزنم تعجب می کنه
من که بهش پیشنهاد دادم بره شناسنامه اش رو عوض کنه
می گه مریم تو کی از رو می ری؟
حقیقتش خودم هم نمی دونم کی می خوام از رو برم
اصلا هم فکر نکنید من این پست رو گذاشتم از دل نرگس در بیارم ها
نه...
همین جوری خواستم بدونید که من...
من و نرگس 11ساله با هم دوستیم، راهنمایی با هم توی یه مدرسه بودیم اما بعدش از هم جدا شدیم
بیشتر ارتباط ما تو این سالها از طریق تلفن بوده، کمتر از ده بار رفتیم خونه ی هم دیگه
اما تو این سالها ما بهترین دوستهای همدیگه بودیم
تازه این رو هم بگم
دوستم شاگرد اول شیمی ورودی 84 شریفه
این رو هم نگفتم پز الکی بیام
خواستم بگم که خودم رو تو این موفقیت هاش سهیم می دونم
چون خیلی شب ها تو نماز هام براش دعا کردم
چون از ته قلبم براش خوشبختی و موفقیت خواستم
همون طور که اون هم تو موفقیت های من سهیمه (البته اگه موفقیتی وجود داشته باشه!)
همین جا می خوام به خاطر تمام مهربونی ها، همه ی تلفن ها، همه ی ایمیل ها و ....
از خودم تشکر کنم
نه خداییش قبول داری؟!
حق دارم
این همه براش زحمت کشیدم
سر سیاهه زمستون یخ حوض می شکوندم لباس می شستم تا این بچه درسش رو بخونه
حالا مگه چه عیبی داره به جای 12 آبان، 21 آبان بهش بگم تولدت مبارک؟
تازه دلش هم بخواد مگه چند تا آدم (درضمن نمی خواد در مورد تفاوت آدم و آدمیزاد هم بهم تذکر بدید، خودم بلدم ولی دوست دارم بگم آدم!) تو دنیا هستند که دو تا روز تولد دارند؟
هان؟
نه شما بگید؟
آره والا کجا زمان شاه اینجوری بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : مریم در : 87/8/11 9:35 عصر
سلام
چند شب پیش داشتم پلان پایان نامه ام رو اصلاح می کردم که مبینا، برادر زاده ام، اومد تو اتاقم.
گفت: مریم میشه این کارتونه رو برام بذاری ببینم.
ساعت 9:30 شب بود. گفتم: مگه تو الان نمی خوای بری بخوابی فردا بری مدرسه؟
گفت: نه فردا نمی رم مدرسه.
- مدرسه تون تعطیل کرده؟
- نه
- مامانت گفته نری؟
- نه، خودم نمی خوام برم. آخه هر روز می ریم مدرسه. خسته کننده است!
گفتم: آخه اگه نری خانومتون درس های تازه یاد می ده، اون وقت بقیه یاد می گیرن، تو یاد نمی گیری ها.
جواب داد: نه بابا! خانوممون هیچی درس یادمون نمی ده. فقط می گه این کار رو بکنید، اون کار رو بکنید. داخل خط بسته رو رنگ کنید، خارج خط بسته رو رنگ کنید. خسته شدم از بس داخل خط بسته رو رنگ کردم، خارج خط بسته رو رنگ کردم. اصلا معلوم نیست کی می خوان به ما الفبا و عدد ها رو یاد بدن؟! همه کلاس اولی ها با سواد شدن غیر از ما!
بعد یه نگاهی به برگه های پلان تایپ شده ام انداخت و گفت: اَاَاَه! خوش به حالتون یادتون دادن اینقدر خوشگل و صاف بنویسی!
با بد جنسی گفتم: اِ! مگه به شما یاد نمی دن؟
یه آهی کشید و گفت: نه!
گفتم: منم بلد نیستم این جوری بنویسم. کامپیوتر اینها رو نوشته.
یه نگاهی به من کرد، لبهاش رو کج و کوله کرد و گفت: خوش به حال کامپیوتر که یادش دادند این قدر خوشگل بنویسه!
کلمات کلیدی :