سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف های روزگار متاهلی

ارسال‌کننده : مریم در : 92/6/26 2:13 صبح

سلام
الان ساعت یک و نیم نصفه شبه
رضا نیست و من
دارم می نویسم
دو تا برش ماهی گذاشتم مزه دار شه
برای فردا، براش سبزی پلو با ماهی درست کنم
حبوبات هم خیسوندم
آش گندم بار بذارم
................................
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو هم سنگین شده
ای بروی چشم من
گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
آآآه
.......................................
کلی رایزنی کردم تا تونستم
رضا رو راضی کنم خودم شب تنها تو خونه بمونه
آخه این چه وضعشه
تا ازدواج نکرده بودم
بابام نمی ذاشت تنها بمونم
حالا آقای شوهر
.....................................
به خودم قول دادم شبی چهار صفحه از پایان نامه امو بنویسم
تا آذر دفاعش کنم بلکم
اینجا این عهدمان را می نویسیم
باشد که رستگار شویم
آمییییییییییییین
...................................
شبی با خیال تو
همخونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونی هامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو
غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد
دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد
................................
جمعه با یکی از اقوام صحبت بود
حرف بی کاری شد
بنده خدا خیلی ناراحت و افسرده بود از بی کاری
همون موقع تو دلم بلند گفتم
خدایا شکرت
من از صبح تا شب دارم غر می زنم
که وقت نمی کنم کارهامو کنم
محل کارم مزخرفه
مدیر کلم بی شعوره
ولی حتی یه لحظه هم نمی تونم فکرش رو کنم که تو خونه
از صبح تا شب بی کار باشم
تنها فعالیتم آشپزی و بشور و بساب باشه
خدایا من به اینکه شب تا ساعت دو بیدار باشم
غذا بپزم
به سگ دو زدن
به مترو و اتوبوس آویزون شدن راضیم
...............................................
9 تا فنجون و 9 تا نعلبکی و 9 تا بشقاب کوچیک چینی
و یه ظرف سوپ خوری
کنار دو تا دیکشنری
و چند تا کتاب زبان و
یه سری مقاله و کتاب رو میزه
 ترکیب این ها
خنده ام میندازه
مثل موزاییکِ زندگی منه
یه دستم روی کیبورد لپ تابه و
یه دستم به کفگیر توی قابلمه
یه گوشه ذهنم پیش منابعیه که باید ترجمه کنم و
چی ترجمه کنم و چی ترجمه نکنم
و یه گوشه ذهنم پیش اینکه شب شام چی بپزم
فردا رضا زود میاد خونه
نهار چی بخوره
...............................................
بعضی موقع ها
به دلیل شدت احساس «عجب غلطی کردم»
زار زار گریه می کنم
و شدیدا این احساس بهم دست می ده
که ناتوانم
هیچ کاری رو نمی تونم درست و کامل انجام بدم
نه به خونه داری و شهر داریم برسم
نه به درس و دانشگاه
نه به ورزشم
نه به کارم
......................................
صدای ماشین لباس شویی روی دور خشک کن
صدای قل قل آب توی کتری
یه آهنگ لایت و
صدای بالا و پایین رفتن دکمه های کیبورد
ولی من پشیمون نیستم
من از زندگیم راضیم
از اینی که هستم راضیم
از لبخند رضایت رضا وقتی که غذا می خوره
از اینکه می تونم برای مدیرم طاقچه بالا بذارم و تهدیدش کنم
از اینکه رشته ای که دوستم میاد، دارم می خونم
از خوندن مترجمی انگلیسی هم زمان با حقوق
حتی از شستن ظرف و سابیدن قابلمه آلمینیومی هم
راضیم
از جریان زندگی
از تپیدن زندگی تو رگ های روح و جسمم راضیم
راضی






کلمات کلیدی :

سفرنامه مریم و رضا

ارسال‌کننده : مریم در : 92/6/24 1:3 صبح

سلام
نمی دونم چرا اصلا وقت نمی کنم بیام و اینجا بنویسم
یه چند تا مهمونی باید می دادم محض گل روی آقا رضا
و یه عالمه کار که همیشه روی سرم ریخته
............................
بعد عید فطر با رضا رفتیم یه مسافرت یه هفته ای
خیلی باحال بود
رفتیم چالوس، بعد نمک آبرود، جواهر ده، رامسر، رودسر، انزلی، آستارا و آخرش سرعین
............................
جواهر ده خیلی قشنگ بود
خیلییییییییییییی

جواهرده
هتلی هم که رفتیم خیلی خوب بود
آقای (حسین) فدایی صاحب هتل بود
من کچلش کردم جیگرشو خون کردم
قضیه اش طولانیه
سر اتاق
دستش درد نکنه
آدم شریفی بود
به رضا می گفت من به خانواده گفتم شما خیلی صبوری
(منظورش این بوده که رضا خیلی صبوره با من داره زندگی می کنه)
اینم عکس از بالکن هتل مهتاب جواهر ده

هتل مهتاب جواهرده
اتاق های بالکن دارش خیلی خوب بودن
رو به کوه بودن، ناهار تخم مرغ محلی زدیم با منظره مه و بارون نم نم
.............................................
من اینو می دونم
آروم جونم
فقط تویی
بذار عاشقت بمونم
بمون کنارم
تو رو دوست دارم
اگه نباشی
کم میارم

.....................................

خیلی ده رویایی بود

واقعا ساعت های خوبی رو اونجا گذروندیم

توصیه می کنم حتما برید

.......................................

گرمی دست نوازشگر تو
مرهم زخم های کهنه منه
طپش چشمه خون تو رگ من
تشنه همیشه با تو بودنه

......................

پ.ن.1. خیلی وقت بود که می خواستم درباره مسافرتمون بنویسم، نمی شد

پ.ن.2. الانم بی حوصله نوشتم، فقط برای اینکه نوشته باشمش

پ.ن.3. هزینه اتاق دوتخته هتل مهتاب هم شبی 80 تومن بود، تمییزم بود در ضمن




کلمات کلیدی :

کار لجن توی آشغالدونی

ارسال‌کننده : مریم در : 92/5/29 1:38 صبح

سلام
خیلی وقته که می خوام بنویسم
ولی دروغ چرا
تنبلیم میومد
شایدم حوصله نوشتن رو نداشتم
............................
یه هفته رویایی با رضا رفتیم مسافرت
خودمون دوتایی
از نمک آبرود تا سرعین
عالییییییییی بود
..............................
یه هفته نرفتم سرکار
عالییییییییییییی بود
..............................
این اواخر سرکارم خیلی اذیت شدم
شایدم خودمو اذیت کردم
از مدیرکلمون متنفرم
یه آدم حقیر پست عقده ای بی سواد
... تو اون دانشگاهی که به این میخاد مدرک دکترای حقوق بده
... تو دکتریش
......................
طرف ساعت دو تازه میاد سرکار
دو که میگم منظورم دو بعدازظهره ها
بعد جلسه گذاشته می گه من نگرانم
خوابم نمیبره اگه کارمندهام برای کار نکرده
پول ببرن خونشون
پول حروم ببرن!
... تو روحش
................................
طرف از ما گزارش کار خواسته
جمعش شده 5 ساعت
بعد توی برگه گزارش کار
فلش زده، نوشته با توجه به اینکه ساعت کاری هشت ساعته
بقیه ساعات رو صرف چه کردید؟چرا؟
آخه احمق دستشویی رفتنمون رو هم باید توی گزارش کار بنویسیم؟!
یه جواب درست حسابی براش تهیه کردم،
حیف که مدیرم ازم خواهش کرد کوتاه بیام
.......................
قبلاها فکر می کردم
کار کردن تو جایی که همه زن هستند، وحشتناکه
ولی حالا می فهمم کار کردن با مردها و
جایی که همه همکارهات مردن، هم خیلی سخته
به مدیرم غر می زنن
کارها رو بندازن گردن من
.........................
تو جلسه همه خفه خون گرفتن
(مردها رو میگم)
هیچ کدوم جیکشون درنماید
بابا ما از کارمون ناراضی هستیم
این کار آشغالی چیه ما داریم
فقط تشکر می کنن از مدیرکل بی شعورمون
طاقت نیاوردم آخر سر
گفتم آقا این کار رو من دوست ندارم
در شأن من نیست
درس نخوندم، سختی نکشیدم که این کارو انجام بدم
تازه یه ذره مردها شروع کردن قدقد کردن
... تو مردونگیشون
.......................................
خارج از اداره کل که
جو بدتره
در سطح سازمان اوضاع افتضاحه
تا حالا تجمع اینقدر آدم بی شعور و بی فرهنگ رو یه جا ندیده بودم
باز حداقل من چند تا همکار فرهیخته دارم
.....................
آخییییش
یه ذره سبک شدم
تازه اینی که گفتم
یک از هزاره
واقعا به آدم حالت تهوع دست می ده
....................
پ.ن.1. من تنها کارمند خانوم اداره کل هستم
پ.ن.2. ...







کلمات کلیدی :