سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امضای من عاشق شده

ارسال‌کننده : مریم در : 87/12/16 8:39 عصر

شاید تا حالا خیلی تصمیم گرفته باشی که یه روز که از خواب بیدار شدی، زندگیتو عوض کنی

اما خیلی وقت ها بدون اینکه تو بخوای یا حتی بفهمی زندگیت به طرز عجیبی عوض میشه

با دیدن یه آدم، با دیر رسیدن به اتوبوس 7:42، با گم کردن کیف پولت یا حتی خوردن یه تیکه شکلات 97%

« همچنین در این رساله به عنوان موید احکام اسلامی، قوانین و مقررات داخلی نیز متناسب با مطالب بیان شده، طرح گردیده است. زیرا طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، قوانین داخلی باید منطبق با احکام اسلام وضع شوند. فرضیات اثبات شده در این رساله عبارتند از: اولا مفاد اسناد بین المللی حقوق بشر در خصوص آزادی های فردی نه تنها مغایرتی با اسلام ندارد، بلکه مبانی آنها در منابع اسلامی وجود دارد.»

به نظرم احمقانه میاد. این مقدمه پایان نامه با موضوع تکراری « آزادی های فردی در اسلام و اسناد بین المللی حقوق بشر» که البته صاحبش اسمش رو چکیده گذاشته. دلم می خواد تصحیحش کنم اما نمی تونم باید به متن وفادار باشم. چه می شه کرد! به قول یکی از دوستهام مترجم هم مثل مرده شوره. با خوب و بد کسی که می شورتش کاری نباید داشته باشه. فقط باید اونو بشوره.

اما نه ترجمه این چکیده ی مقدمه وار زندگی منو عوض نکرد!

حتی گرفتن کارت عابر بانک

یا لیز خوردن و آویزون شدن از یه ارتفاع شاید دو متری.  دست و پام زخم شدن ولی من هنوزم همونم. همون آدم دو روز پیش.

جر و بحث پشت تلفن دیشبم هم منو عوض نکرده

اصلا شاید من اصلا عوض نشده باشم

این یکی دیگه است که تغییر کرده

اما کی؟!

یه آدم تو این دنیای بزرگ شاید.

اما نه حالا که خوب نگاه می کنم امضام ...

قوس بالایی اون کمی خوابیده و یه لرزش عجیب داره

انتهاشم اون جور که باید خط خطی نمی شه که اسم فامیلم رو نشون بده

دوباره امضا می کنم

دوباره و دوباره

اما امضای من انگار مریضه

انگار تمام وجودش می لرزه

دیروز توی بانک داشتم پای یه سند مسخره رو امضا می کردم

یه قرداد با بانک که مجبور شدم به خاطرش 2300 تومن کارمزد بدم

نگاهم ناخداگاه به برگه زیر دست بغل دستیم افتاد

امضا کرد . سرش رو با لبخند بالا آورد و گفت: آقا بفرمایید تموم شد.

از امضاش خوشم اومد قشنگ بود.

مثل یه زن با لباس قرمز که بدون هیچ فکر و ترسی داشت برای خودش می رقصید

سرش رو به سمت شونه راستش خم کرده بود

موهاش از امتداد بازو های لاغرش پایین ریخته بود

و یه قوس قشنگ به کمرش داده بود

منم برگه رو تحویل دادم بعد از یه سری سوال و جواب در مورد بدیهیات از بانک اومدم بیرون

30 هزار تومن پول نقد از عابر بانک گرفتم و همین

و همین

آخی ....

طفلکی امضای آبی من

عاشق خانوم قرمز پوش اون برگه شده حتما!

دلم براش می سوزه

بهش امیدواری می دم که هر جور شده اون امضا رو پیدا کنم

اما چه جوری

اوه!  ده روز بعد باید دوباره برم بانک

اما از کجا معلوم که اون خانوم بازم اونجا باشه

درست ده روز بعد سر همون ساعت

یه برگه در میارم با خودکار قرمز کلی امضا می کشم

ولی انگار هیچ کدوم به چشم امضای من،اون خانوم قرمز پوش نمی شه

خیلی سعی می کنم که امضام درست مثل امضای اون خانوم باجه بغلی بشه

ولی  فایده نداره

شاید من باید امضام رو عوض کنم

از این امضا خوشم اومده

امضای خانوم قرمز پوش

دلم می خواد همیشه با خودکار قرمز زیر همه چیز رو امضا کنم

حتی برگه حضور و غیاب امتحانها رو

شاید منم باید عاشق خانوم قرمزپوش بشم

حالا چی فکر کردین

فکر کردین اگه عاشق خانوم قرمز پوش بشم باشد زندگیم عوض شه

نه!

صاحب کارم زنگ زده

می گه پس این ترجمه ساعت 9 چی شد؟

پس کی می فرستیش

زنگ می زنم پیک موتوری

زیر برگه رسید رو که می خوام امضا کنم

اول خواستم با خودکار قرمز...

نه  من همین امضای آبی رو بیشتر دوست دارم

 




کلمات کلیدی :

بدون شرح

ارسال‌کننده : مریم در : 87/12/1 11:57 صبح

سلام

برای این تحقیق سپرده های بانکی مدنی 7 یه سر زدم ایران داک

یه پایان نامه ذخیره کردم

هیچی نمی گم فقط خودتون این صفحه از این پایان نامه رو بخونید

تقدیم به:

این اثر نا چیز را تقدیم می نمایم به روح والای پدرم ( عبدالله) و دستان ساده و خستگی ناشناس مادرم ( بلقیس). امیدوارم فرزند شایسته ای برای آنان بوده باشم.

کار مهمتر و قابل تحسین از آن آموزگاران، معلمان، دبیران و اساتید دانشگاهی ام بوده است؛ مخصوصا معلمان مناطق محروم و مرزی کردستان که در فصل سرمای آن دیار، چکمه پوش در کلاس هایی که در چادر های صحرایی تشکیل می گردد به ملت خود خدمت می کنند. این قهرمانان نستوه هیچگاه مورد حمایت قرار نگرفته اند؛ دریغ از حتی یک تقدیر نامه، لذا واجب است این رساله به سه نفر از این بزرگواران به نمایندگی از طرف تمام آن عزیزان دلسوز مناطق محروم کردنشین تقدیم گردد:

1. آقای محمد ملکاری

2. آقای عزیز شیخی

3. آموزگار « معلم اول ابتدایی در سال تحصیلی 64-63 در شهرک رَبَط و در چادر های صحرایی ( به دلیل تخلیه شهر سردشت و با توجه به بمباران لحظه به لحظه آن شهر)، چهار ماه آخر تحصیلی، آموزگارمان در کلاسی بود که تمام دانش آموزان آن آوارگان جنگی سردشتی بودند؛ اما اسم او را نمی دانم چون هیچ گاه خود را به دانش آموزان معرفی نکرد و ما نیز ایشان را به اسم ( آموزگار) صدا می کردیم ولی چهره ایشان همیشه در ذهنم مجسم است.»

با تشکر

عثمان مزین

« دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی

پایان نامه جهت اخذ مدرک کارشناسی ارشد

ماهیت حقوقی سپرده های بانکی»

 




کلمات کلیدی :

مریم بانو بودن

ارسال‌کننده : مریم در : 87/11/8 3:50 عصر

سلام

مامانم همیشه وقتی گیس های بلندم رو شونه می کرد و می بافت

صدام می کرد: مریم بانو!

( البته یه ذره بزرگتر که شدم فهمیدم مسخره ترین کار دنیا مو بلند کردنه)

همین طوری شد که این بانو بودن رو من موند.

حالا که بیست و یک سالمه  

مریم هنوز مریم بانوه

 

اون روزی جعفر ... رو دیدم

مشغول کار بود

با یه هیجانی برگشت طرفم خندید

اما من همین جور بی تفاوت نگاهش کردم

خنده رولباش خشکید

شاید واسه همینم احساس کرد باید بهم بگه دختر گلم

خداییش هر جوری حساب کنی من دختر جعفر نمی شم

وقتی می خواستم عکس بگیرم گفت برام یه عکس با لبخند بنداز

جعفرم پیر شده، موهای سفید رو شقیقه اش از پارسال آخرین باری که دیدمش

بیشتر شده

حالا که فکر می کنم می بینم جعفر رو خیلی دوست دارم اما واسه سال به سال دیدن

 یادم باشه دفعه دیگه بهش یه لبخند بزنم که سال دیگه ام بتونم برم پیششم

(جعفر دندون پزشکمه)

...

فقط شانس آوردم از کشوی زیر تختم  خبر نداره  

( این کشو، کشویی که جوراب کثیف هامو قایم می کنم مامانم نبینه بریزتشون دور،جوراب هامونو که تو ماشین لباسشویی نمی ریزه هیچ، ببینه در جا می ریزه دور)

 

 شایدم این لبخند زدنه که کار دستم می ده

آره تا می خندم می بینم خانوم یزدیان 5 تا کار صفحه هشتصد مزخرف برای دو روز دیگه گذاشت تو دامنم

اما نه خانوم یزدیان عادتشه که یه جوری تو دامن همه بذاره

شاید اگه به لیلا لبخند نمی زدم

هیچوقت با هم دوست نمی شدیم

( نه اینکه پشیمونم ها، قضیه اش طولانیه ....)

لیلا بهم می گه ساین دی دو نقطه (D:)

واسه من مریم بانو بودن یعنی همیشه لبخند زدن،

دوست داشتن با همه خوبی ها و بدی ها

مهربون بودن

نمی دونم چرا احساس می کنم یه پای بانو بودنم می لنگه!

اما به تعریف بانو بودن یه چیز دیگه ام اضافه شده

غذا پختن به خصوص قسمت پیاز داغ گرفتنش

وقتی بابام بهم می گه: بابا دستت درد نکنه، خوشمزه بود

واقعا احساس مریم بانو بودن می کنم

اما همچنان اعتقاد راسخم داره که ما بچه ها آدم بشو نیستیم

مخصوصا به من که می گه بی انضباط

( بابای منو نمی شناسید، تو مرام بابام بی انضباط ته فحشه)

دیروز تو لابی خوابگاه کلی با ناهید فک زدم

آره خیلی حرف زدنم هم جز مریم بانو بودنه

ارثی که شاید واسه مبینا گذاشتم 

اگه زیاد حرف نزنم مریض می شم آخه

مریم بانو بودن یه چیز دیگه ای هم داره

اونم غرغر کردن به حدی که به مرز خودکشی برسونتت

بعضی موقع ها اینقدر غرغر می کنم که خودم به هق هق می افتم

بیچاره مامانم تنها کسیه به غرغرهام گوش می ده

گفتم هق هق

مریم بانو اگه فرطی نزنه زیر گریه گوله گوله اشک نریزه که مریم بانو نیست

خدا رو شکر هنوز گریه می کنم ولی نه زیاد

 

گل گلدون من شکسته در باد

تو بیا تا دلم نکرده فریاد

گل شب بو دیگه شب بو نمی ده

کی گل شب بو رو از شاخه چیده

گوشه آسمون، پر رنگین کمون

من مثل تاریکی، تو مثل مهتاب

اگه باد از سر زلف تو نگذره

من می رم گم می شم تو جنگل خواب

گل گلدون من، ماه ایوون من

از تو تنها شدم، چو ماهی از آب

گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه دلم یه مرداب

آسمون آبی می شه اما گل خورشید

روی شاخه های بید، دلش می گیره

دره مهتابی می شه اما گل مهتاب

 از برکه های خواب بالا نمی ره

تو که دست تکون می دی

به ستاره جون می دی

می شکفه گل از گل باد

وقتی که ماتم می یاد

دو ستاره کم می یاد

می سوزه شقایق از داغ

گل گلدون من ... 

 

................................ 

1. آخیش سبک شدم. 

2. می دونم حرف هام سر و ته ندارن ولی باید مریم بانو بودن رو برای خودم حل می کردم. 

3. دو تا شعرها از آهنگ های سیمین قانع است 

 

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >