ارسالکننده : مریم در : 88/2/17 2:2 عصر
سلام
این یه مدت خیلی غر زدم که من سرم شلوغه
هر روز که می رفتم دانشگاه سر هر کلاسی می گفتم: خدایا ما را بکش راحت کن!
(البته هنوزم اعتقاد دارم خدایا ما را بکش راحت کن به خصوص سر کلاس تجارت 4 با استاد ...
خدا رو شکر رفته مکه دو هفته نیست
فکر کن دو هفته اعصابت از دست شیخی راحت باشه!)
تا همین چند روز پیش که مامانم یه بسته خرما خرید
خیلی بسته بندیش قشنگ بود
یه روز اتفاقی چشمم افتاد به جعبه خرما
روش یه جمله از برنارد شاو نوشته بود:
راز بدبختی داشتن ایام فراغتی است که به خوشبختی فکر می کنیم.
خدایا شکرت که من اینقدر سرم شلوغه
که حتی وقت فکر کردنم ندارم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : مریم در : 88/2/7 11:40 صبح
سلام
کار های امروزم رو تو سر رسید یادداشت می کنم
کاری که تا عمر داشتم مسخره اش می کردم
اما حالا مجبورم
یعنی اینقدر سرم شلوغه که مخم بقرای یادآوری خیلی چیز ها کار نمی کنه
دانشگاه برم سر کلاس
کتابخونه
ترجمه
پیاده کردن متن فیلم
جمع جور کردن کار های فردا
چند تا ایمیل باید بفرستم
به وبلاگم اگه وقت کردم سر بزنم
و خواب
البته باید یه چند ساعتی هم بخوابم
ول کن امروز استخر نمی رم
وقت ندارم
وقت دکتر
کنسلش می کنم
خسته شدم از بس برای این حساسیت کوفتی رفتم دکتر
هر جور که حساب می کنم کم می یارم
هر جور حساب می کنم 24 ساعت برام تو یه شبانه روز کمه
من وقت کم می یارم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : مریم در : 88/1/30 6:46 عصر
سلام
این روز ها خیلی سرم شلوغه
هر چی هم فکر می کنم در مورد چی یه پستی بذارم، چیزی به ذهنم نمی رسه!
می گن امتحانهای پایان ترم تا 23 نمی دونم 26 تیر طول می کشه
چون پسرها گفتن می خوایم بریم اعتکاف
دیگه این استاد تجارتمونم نمی تونم تحملش کنم
وای خدا! هنوز یه نیم ترم دیگه مونده
مریض هم شدم
معلوم نیست چم شده
کلی آمپول و قرص و شربت ولی من هنوزم ناجور مریضم
جزای اختصاصی 3 میر محمد صادقی رو نخریدم
گفتم از کتابخونه می گیرم
کتابخونه سیستم امانتش تعطیله
می خوان مکانیزه اش کنند!!!!!!!!!!!!!
حالا واسه امتحان نمی دونم چی کار کنم
یه جمله درسم پیاده نکردم
نمی دونم دیگه خلاصه فقط بگم این روز ها خیلی بی خود می گذره!
کلمات کلیدی :