سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وصیت های من به شما!

ارسال‌کننده : مریم در : 88/12/5 1:18 صبح

سلام
دارم می رم مشهد اگه خدا بخواد
برای هیچ کس هم دعا نمی کنم
الکی التماس نکنید
از اونجا که مشهد رفتن با خودته
برگشتنه با آمبولانس بهشت زهرا
همین جا میگم
اگه ارشد قبول شدم
نرگس روجای من بفرستید دانشگاه
خرخونه
آبرومو حفظ می کنه
ناهید هم جای من بره کنکور آزاد بده
به شرطی که آب پرتقال نریزه روش
در ضمن ناهید باید یه مقاله از طرف من بنویسه تا بتونه فارغ التحصیل شه
براش با شکری آرزوی صبرجمیل می کنم
وبلاگمو با خودم دفنش کنید
موبایل های کلاسم رو می دم لیلا
یه سررسید امروز از یونیسف خریدم
اونم با من دفنش کنید
کلی پولش شد
دیکشنریهام رو کسی حق نداره بهشون دست بزنه
به روسری هام همین طور
چیه؟
آدم خسیس ندیدی؟
نکنه فکر کردی شماره حساب و رمز کارتمم رو براتون همینجا می ذارم؟
راستی یه دویست تومن پول هم یه جا زیر خاکچال کردم
هنوز وقت نکردم ببرمش بانک
هر کی پیداش کرد
ما خودش
راستی یه فیش کلاس فرانسه دارم
لیلا جام بره کلاس
(کوفتش شه ولی)
خلاصه ما رفتیم
چند روز نیستیم
برای همه دعا می کنیم
دسته جمعی




کلمات کلیدی :

شب کنکوری های بی دل چه شب دراز باشد ...

ارسال‌کننده : مریم در : 88/11/27 11:56 عصر

سلام
فردا کنکور کارشناسی ارشد دارم
از استرس دارم سکته مغزی می کنم
الکی هم استرس دارم ها
چون می دونم قبول نمی شم
من به دوست هام پیشنهاد دادم
فردا بیایم خونه بگیم آب آلبالو ریخت رو ورقه هامون
ولی چون سر کنکور کارشناسی آب پرتقال ریخته بود رو ورقه ناهید
قضیه لو رفته
حالم بده
دارم هذیون می گم
خودم می دونم




کلمات کلیدی :

خداحافظ!

ارسال‌کننده : مریم در : 88/11/25 12:24 عصر

سلام
هر کجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی
چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن
یاد من کن، یاد من کن
هر کجا رفتی پس از من
عهد ایشان از تو روشن
یاد من کن، یاد من کن
هر کجا دیدی به بزمی
عاشقی با لب گزیدن
یاد من کن، یاد من کن
بی تو در هر گلشنی
چون بلبل بی آشیان دیوانه بودم
سر به هر در می زدم
وانگه ز پا افتاده در میخانه بودم
گر به کنج خلوتی
دور از همه خلق جهان
بزمی به پا شد
وندر آن خلوت سرا
پیمانه ها پر از می عشق و صفا شد
چون بشد آهسته شمعی
کنج آن کاشانه روشن
تا رسد یاری به یاری
تا فتد دستی به گردن
یاد من کن، یاد من کن
یاد من کن، یاد من کن ...
به همین راحتی (الکی)
گذشت
فارغ التحصیل شدن برای بچه های دانشگاه ما
مفهومی جدا از معنای متبادر برای بقیه داره
فارغ شدن از تحصیل
در دانشگاهی که
چهار سال
پنج روز هفته اتو
از هشت صبح تا چهار بعد از ظهر
 اونجا گذروندی
جدا شدن از آدم هایی که
تو تمام این ساعات کنارت بودن
دیگه دل کندن از آجرها و پنجره ها سخت شده
چه برسه به ...
هیچ وقت فکرش رو نمی کردم
ممکنه یه روز دلم برای این دانشگاه کوفتی تنگ شه
شاید دلم برای باغچه هات،
درخت های خرمالوت تنگ شه
برای نیمکت هایی که از تو بلوک برداشتن
همون هایی که روشون مثل عملی ها چرت می زدیم
حتی،
حتی دلم برای یدالله و عینکشم تنگ می شه
برای پروفسور
برای اون آقای باغبون مودبی که هیچ وقت اسمش رو نفهمیدم
دلم برای دستشویی ته حیاتم تنگ می شه
فضای نوستالژیکی داره واقعا
دلم واسه ساعت دوازده پشت در سلف تنگ می شه
برای سبزی پلو با ماهی
دلم برای پیچک های دور پنجره کلاس تنگ می شه
واسه گنجیشک ها
مخصوصا اونکه هر روز می اومد به پنجره کلاس نوک می زد
یا اون دوتایی که تو جای خالی آجر سه سانتی
اون کنج بالا لونه ساخته بودند
برای گربه های چاق و چله ات
یادته یه بار یکیشون اومد تو سلف
دختر ها اینقد جیغ کشیدن
داشت غش می کرد طفلی
یا اون گربهه که صبح ها با ما
 نون بربری با پنیر می خورد
برای بلوک هامون که شبیه سرویس بهداشتیه
دلم برای اون موشی که سیم های برق رو جویده بود
دانشگاه یه هفته برق نداشت
برای اون موشی که سر کلاس آدک 1 از زیر پای استاد رد شد
برای آب سرد کنی که دزدکی ازش آب جوش بر می داشتیم
برای آسانسور همیشه خرابت
.... تنگ می شه
چهارشنبه دور هم جمع شدیم
و یه نهار خودمونی خوردیم
باهام عکس گرفتند، امضا دادم
بهم گفتند عکسم برای تبلیغ خمیر دندون خوبه

.......................................
پ.ن.1. این مال یه ماه قبله
پ.ن.2. فرصتی پیش نیومد بذارمش تو وبلاگ
پ.ن.3. حوصله نداشتم تمومش کنم
پ.ن.4. خیلی گریه کردم



کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >