سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با تو بودن، بی تو بودن، بهانه

ارسال‌کننده : مریم در : 88/8/16 10:11 صبح

خدا «چرا عاشق شدم من» رو گوش می دم
به قول قیصر
عشق هم شاید
  اتفاقی ساده و عادی است!

تو این روزها که سالگردشه
خسته ام از آرزوها، آرزو های شعاری
شوق پرواز مجازی، زندگی های اداری ...

اما
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات
پر از رد دقایق نبود
شاید اینقدر قلبم تیر نمی کشید
امروز سر کلاس فرانسه احساس کردم
قلبم داره از کار می افته
توی اتوبوس یه خانومی کنارم نشسته
یه بسته سیگار کنت تو کیفش
هدفونشو می ذاره تو گوشش
آروم اشک می ریزه
دلم می خواد بغلش کنم و
با هم گریه کنیم
با گریه های یک ریز
  یک ریز
   مثل ثانیه های ناگریز
با روز های ریخته
 در پای باد
با هفته های سوخته
  با سالهای سخت...
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد

دلم برای دل تنهام می سوزه
برای دل تنهام که از
ساده ترین اتفاق زندگی محرومه

زنده بودن، سرودن بهانه
هرچه جز با تو بودن بهانه
چرا آدم ها بهانه های با هم بودن رو نمی فهمند؟

همه عمرم دنبال هیجان بودم
 و همین هیجان ... ولش کن
چه فایده؟ چه فایده از این حرفها
کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هبوط ابدم از پی دانستن بود

وبلاگم شده مثل پیدا کردن
دفتر خاطرات یه دختر پونزده ساله
تا همه حرفهای یواشکیشو بخونی
یواشکی

کشت تقدیر تو ما را به که باید گفت؟
مردم از درد خدا را به که باید گفت؟ ...
شکوه از هرچه و هرکس به خدا کردم
گله از کار خدا را به که باید گفت؟...
....................................................................
هشت آبان، سالگرد قیصر امین پور
خدا روستا را
بشر شهر را ...
ولی شاعران
 آرمانشهر را آفریدند
که در خواب هم
 خواب آن را ندیدند
(مدینه فاضله از گلها همه آفتابگردانند.)
.......................................................................
یه هفته ای می شه که نوشتمش
ولی شک داشتم بذارمش تو وبلاگم
....................................................................
یه دو هفته ای می شه که
همه کلاسمون با هم
خاله شدیم
علی کوچولوی فاطمه ...

 




کلمات کلیدی :

علی کوچولو، این مرد کوچک؛ پشت دریا شهری است!

ارسال‌کننده : مریم در : 88/7/25 3:31 صبح

سلام
امروز که همش حرف کودک و کودکی بود
امروز که سالگرد سهراب بود
یاد خیلی چیز ها افتادم
یادم افتاد که
دلم می خواست مثل هشتاد روز دور دنیا
با بالن برم دور دنیا رو بگردم
دوست داشتم زن رابین هود بشم
(همش تقصیر صدا و سیما است که
رابین هود رو سانسور کرده بود و
من بیچاره این همه سال سرکار گذاشته بود
همش دعا می کردم ماریان بمیره
تا من و رابین هود با هم عروسی کنیم
و تو جنگل شمرود با هم زندگی کنیم)
ولی با این همه عشقم کلاه قرمزی بود
تنها کسی که می تونست منو از تو کوچه جمع کنه
ساعت چهار
آقای مجری و کلاه قرمزی و پسرخاله و جولی پولی بود
مامانم یه لباس برام دوخته بود
عین لباس اون دختره، دوست پسر شجاع
همون رنگی، قرمز
فوتبالیست ها رو دوست داشتم و
هر روز با پسر های کوچمون یا پسر دایی هام
فوتبال بازی می کردم
دوست داشتم مثل پرین تو کالسکه زندگی کنم
با آهنگ آقای سکسکه ...
Hiiccup hiccup hiccup
می خواستم برم شمال
خونه خاله قوباغه و بچه جونو پیدا کنم
مثل بچه های کوه تاراک
بچه خرس بیارم بزرگ کنم
دوست داشتم آبجی داداش هایکو باشم
تو دریا که شنا می کردم
منتظر بودم
پروفسور بالتازار اینها رو زیر آب ببینم
از مامان می پرسیدم
ما چرا مثل هایدی اینها شیر بز نمی خوریم
آره همون موقع ها بود که
اگه سواد داشتم و
شعر سهرابو می خوندم
باورم می شد پشت دریا شهری است
اما حالا ...
تو فکر اینم پولهامو جمع کنم
با یه پرواز چارتر برم پاریس رو ببینم
( خالی می بندم )
دیگه فکر نمی کنم
پشت دریا شهری باشه
که لازم باشه براش قایق بسازیم
پشت دریا
همون کارتون های قشنگی بود که می دیدیم
اینکه اگه مثل کوزت بدبخت باشی
و گیر یه مشت آدم بی شعور افتاده باشی
بالاخره یکی مثل ژان وارژان پیدا می شه
این همه پارو زدیم
کف دستهامون تاول زد
به هیچ جا نریسیدیم
همش دروغ بود
پشت دریا هیچ شهری نیست
..........................................................................
پ.ن.1.
علی کوچولو تو قصه ها نیست
مثل من و تو
اون دور دور ها نیست
نه قهرمانه
نه خیلی ترسو
نه خیلی پرحرف
نه خیلی کم رو
خونشون در داره
در خونشون
کولون داره
حیاط داره
ایوون داره
اتاقش طاقچه داره
حیاطش باغچه داره
باغچه کنار گل گلی
کنار حوضش بلبلی
لای لای لای
لی لی لی حوضک
لی لی لی لی
این مادرشه
مادر علی
مامان خوبش
چه مهربونه
علی کوچولو اینو می دونه
اینم باباشه
چه خالیه جاش
رفته به جبهه
خدا به همراش
علی کوچولو ...

پ.ن.2
گنجیشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره
مهتاب، لالا
لالالالایی، لالا لالایی
لالالالایی، لالا لالایی
لالالالایی، لالا لالایی
لالا... لالا بچگی من که تو کوچه های این شهر جا گذاشتمت

پ.ن. نمی دونم شماره چند
این پست رو حدود یه هفته پیش نوشته بودم







کلمات کلیدی :

رفتار من عادی است

ارسال‌کننده : مریم در : 88/7/13 9:25 عصر

سلام

فیلم به همین سادگی رو دیدم
دلم گرفت
برای طاهره خانوم وجودم ...
اشک ریختم
....................................
پایان نامه امونو دادیم استاد راهنما بخونه
هیچ نظر خاصی ندارم
.....................................
وقتی می خواستیم بریم توسعه قضایی
یه دفعه با ناهید به سرمون زد
از بزرگراه رد شیم
سه باند اتوبانو دویدیم
از گارد ریل ها هم بالا رفتیم
اینقد خندیدیم
نفهیمیدیم چه جوری اون سربالایی رو رد کردیم
....................................
اگه موبایل داشتم
از خودمون فیلم می گرفتم
می ذاشتم یو تیوب
بعد تو مترو هم بلوتوثشو پخش می کردم
....................................
شب های جوونی چه بی اعتباره!
همش بی قراری، همش انتظاره!
.....................................
می رم کیش
به خودم می گم یادم باشه دیگه نرم دستشویی
.....................................
تو ایستگاه اتوبوس سر گاندی
یه خانوم پیر نشست کنارم
روسریشو درآورد
یه دختر جوونی بهش گفت
خانوم ببینید مرد ها چطوری نگاهتون می کنند
گفت: غلط کردند
من هفتاد سالمه
خوشگل بود!
........................................
میله اتوبوس خورد پای چشمم
موقع پیاده شدن از اون یکی اتوبوسم
لیز خوردم
افتادم کف خیابون
وای من خیلی دست و پا چلفتیم
تا حالا صد دفعه سرم خورده به میله اتوبوس
چند بار از پله اتوبوس افتادم
چادرم زیر پای خودم می مونه
پام یه دفعه می پیچه ...
......................................
مایه اش یه بک اسپیسه
از اینجا به بعد رو پاک کردم
امروز آفریقا رو دوبار پایین بالا کردم
پیاده
تازه فهمیدم توی پارک سر کوچه موسسه
یه سینما تابستونیه
فیلم که توش نمایش داده نمی شه
ولی فضاش محشره
نمی دونم آدم تنها هم می تونه بره اونجا بشینه یا نه؟!
.....................................
خفه شو زر زر ( شایدم ذر ذر!) مفت نکن
آشغال عوضی
غلط کردی
مرتیکه
خودت خفه شو نکبت
........
........
........
.......
تو بانک تجارت علامه
یکی بغل رییس شعبه نشسته
موبایلش رو اسپیکره
داره با یکی دیگه دعوا می کنه

خانوم بغل دستیم می گه
کثافت بی شعور
نمی فهمه جلو خانوم ها نباید از این حرفها بزنه
بی فرهنگ بی کلاس
مرتیکه دنبه!
...................................
چیه؟
حالم خوبه
نمی تونی ببینی من یه بار حالم خوبه؟
تازه می فهمم این دوقطبی که می گن
احتمالا خودمم

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روز ها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید:
                  این روز ها انگار
                                   حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روز ها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روز های پیش قدری بیشتر
این روز ها را دوست دارم ...

این روز ها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روز ها گاهی خدا را هم
                                  یک جور دیگر می پرستم ...

گاهی تمام نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
                                هوایی می کند

اما غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار های معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
                         در دل ندارم
رفتار من عادی است

از دفتر اول آینه های ناگهان
قیصر




کلمات کلیدی :

<      1   2   3      >