سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مردی ز شهر هرگزم و از دیار هیچ ...

ارسال‌کننده : مریم در : 89/2/6 12:47 صبح

سلام

لذت خوندن شعر های قیصر ...

 
ایستاده در باد
شاخه ی لاغر بیدی کوتاه
بر تنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه
بر سر مزرعه اش افتاده بلند
سایه اش سرد و سیاه

نه نگاهش را چشم
نه کلاهش را پشم
سایه امن کلاهش اما
لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال
قار و قار از ته دل می خواند:
- آنکه می ترسد
                      می ترساند!

حکایت مترسک
قیصر امین پور
گلها همه آفتابگردانند

 




کلمات کلیدی :