وقتی من بیست ساله شدم!
سلام!
هفته ای که گذشت خیلی حالم بد بود می خواستم برای تولد مامانم یه پست بذارم همون روز از حال رفتم.
اما امروز تولدمه. نه اینکه بخوام بگم بیاین بهم تبریک بگید ها، نه!
دیشب فکر می کردم برای سالروز تولدم چی باید بنویسم؟
اول اولش می خوام از همه ی دوستام تشکر کنم.می خوام بگم خیلی خیلی دوستشون دارم. از ریحانه که قدیمی ترین دوستمه در حال حاضر.یاد دیوونه بازی هامون بخیر.ریحانه همین دیشب بهم زنگ زد و تولدم رو تبریک گفت. کلی خندیدیم یکی هم از مخابرات با یه صدای خاصی همراهیمون می کرد. به قول خودش بعضی موقعها چقدر دلم برای دوستیش تنگ می شه.ریحانه می گه من تنها کسیم که اگه بخوام می تونم آبروش رو ببرم.
از نرگس.از هم کلاسی هام که زری و لیلا و ناهید.دوستای هم کلاسیم که دوشنبه وقتی که واقعا حالم بد بود(هم روحی و هم جسمی) با یه کادوی خیلی خیلی قشنگ کلی خوشحالم کردند.
به خاطر همه ی روزهایی که کنارم بودن ازشون ممنونم
امسال 17 آذر من بیست سالم می شه.همیشه فکر می کردم وقتی یه نفر بیست سالش می شه چه اتفاق مهمی می افته!
حالا خودم بیست ساله شدم و ...
نمی گم هیچ اتفاق مهمی نیفتاد. نه، من هنوزم به معجزه اعتقاد دارم. الان صبحه تا شب خیلی راهه.
من مطمئنم معجزه بیست سالگیم رو امروز می بینم.
........................................................................................
ببخشید که با یه روز تاخیر اومد همش به خاطر معجزه ی بیست سالگی که دیروز ساعت 8 صبح اتفاق افتاد.
کلمات کلیدی :