سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه دل خوشیم به اینه که تو یادت موندگارم

ارسال‌کننده : مریم در : 88/6/16 3:9 عصر

سلام

من اگه هنوز می خونم
واسه خاطر دل توست
شعر من صدای غم نیست
هم صدای حسرت توست

عزیزم اگه خزونم
واست از بهار می خونم
تو رو تنها نمی ذارم
گرچه تنها جا می مونم

اگه تو شبهای سردت
با خودت تنها می شینی
من برات می خونم از عشق
تا که فردا رو ببینی

اگه هم صدای اشکی
واسه آرزوی بر باد
من برات می خونم ای گل
نوبهار رو نبر از یاد

همه دل خوشیم به اینه
که تو یادت موندگارم
گرچه عمریه تو این دشت
یه خزون بی بهارم


....................................
پ.ن.1. عجیب حال می کنم از این چیز ها گوش بدم
پ.ن.2. می گن دوران خفقان و سرخوردگی (از هر نوعیش) باعث شکوایی ادبیات و استعداد ها و ... می شه
لذا ما که خودمون استعداد نداریم، به استعداد دیگران گوش می دهیم
پ.ن.3. خبر رسیده استاد تجارت 4 بسی بسیار بچه ها رو انداخته، از نمره ام خبر ندارم، دعا کنید معرفی به استاد بهمون بدن
پ.ن.4. در آخرین اظهار نظری که درباره خونه شوهر شنیدم:
خونه پدر، نون و انجیر
خونه شوهر، نون و زنجیر
لابد بخاطر همینه که ما قصد ادامه تحصیل داریم
پ.ن.5. بازم سلام
همین جوری دلم خواست دوباره بهتون بگم سلام



کلمات کلیدی :

یکی بود، یکی نبود

ارسال‌کننده : مریم در : 88/6/13 4:42 عصر

سلام
همیشه ...
که یکی بود، یکی نبود
یکی رفته بود، یکی مانده بود
یکی مانده بود و غصه خورده بود
یکی مانده بود و گریه کرده بود ...




کلمات کلیدی :

نون و پنیر و خربزه / آبجی بزن تو دروازه

ارسال‌کننده : مریم در : 88/5/28 6:20 عصر

سلام
نمی دونم چرا یهویی یاد روز های دبیرستان و پیش دانشگاهی افتادم
یادش بخیر
 بعد عید که تو مدرسه می موندیم و درس می خوندیم
عصر ها می رفتیم توپ پسر آقای صمیمی ( سرایدار بسیار محترم مدرسمون) رو می گرفتیم
یه دست فوتبال می زدیم
خود صاحاب توپ رو تو بازی راه نمی دادیم
می گفتیم تو بچه ای گل می خوری
دروازه های هند بالم می شد دروا زمون
خودمونیم ها! این خانوم پارسا هم هر کار کرد ما هندبالیست شیم نشدیم،
اینقدر رو پله ها نشستن و تشویق کردن هیجان داشت که خیلی ها قید بازی کردنو می زدن
مدرسه هم که بعد از ظهر نه مدیر داشت، نه ناظم
هر چرت و پرتی دلمون می خواست می گفتیم
یاد مریم میر عابدینی بخیر، یه سالی از ما بزرگتر بود؛ خوب گل می زد
دیگه داره خانوم دکتر می شه
بگذریم همیشه آخر بازی به خشونت کشیده می شد
چون یکی توپ رو با دست بر می داشت و می زد تو دروازه
هر کی می شنید دعوا شده یه جوری خودشو می رسوند
یکی تخته پاک کن می آورد
یکی می رفت تو دستشویی یه نایلون پر آب می کرد
اون فاطمه رضا که چند باری شلنگ دستشویی رو کشید بیرون همه رو خیس کرد
بعد ولو می شدیم رو آسفالت حیاط و کلی می خندیدیم
یادش بخیر
سر غروب که می شد همه می رفتن سر یخچال مدرسه، یخچال رو غارت می کردن
آقای صمیمی که با نون تازه و پنیر و گوجه و خیار می رسید
حمله می بردیم
یادش بخیر یه بار فاطه موسوی و فاطمه رضا سر یه گوجه دعواشون شد
آخرشم فاطمه رضا گوجه رو از دهن اون یکی فاطمه کشید بیرون و خورد
یه میکرونم از چیزی باقی نمی موند
البته این خاطرات مال ما درس نخون ها بود
نمی دونم چند تامون تا حالا چه پ... (چیزی) شدیم
یادش بخیر
.......................................................................
پ.ن.1. یه باری وقتی دوم راهنمایی بودیم، کلاس ما که نه، صالحینی ها تو حیاط آب بازی می کردن، الماسی (ناظمون) فهمید و رفت سروقتشون تو حیاط، همه فرار می کنم و می رن تو دستشویی؛ اونم در دستشویی رو قفل می کنه
بعد همه رو می برن دفتر نژاد حمزه ( مدیر راهنماییمون که روز قیامت باید کفن پوش از تو قبر پاشه و جواب اون دختر های معصومی رو بده که هر جور می تونست می چزوندشون، تازه الان می فهمم چقدر حقوق اولیه انسانی و شهروندیمون اونجا نقض می شد) به بچه ها می گه زنگ می زنیم به خونوادتون و شما باید قبض آب این ماه مدرسه رو بدید
پ.ن.2. جهت یادآوری: راهنمایی و دبیرستان و پیش دانشگاهیمو هم امام صادق درس خوندم




کلمات کلیدی : خاطرات مدرسه، مدرسه امام صادق (ع)

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >