ارسالکننده : مریم در : 87/12/1 11:57 صبح
سلام
برای این تحقیق سپرده های بانکی مدنی 7 یه سر زدم ایران داک
یه پایان نامه ذخیره کردم
هیچی نمی گم فقط خودتون این صفحه از این پایان نامه رو بخونید
تقدیم به:
این اثر نا چیز را تقدیم می نمایم به روح والای پدرم ( عبدالله) و دستان ساده و خستگی ناشناس مادرم ( بلقیس). امیدوارم فرزند شایسته ای برای آنان بوده باشم.
کار مهمتر و قابل تحسین از آن آموزگاران، معلمان، دبیران و اساتید دانشگاهی ام بوده است؛ مخصوصا معلمان مناطق محروم و مرزی کردستان که در فصل سرمای آن دیار، چکمه پوش در کلاس هایی که در چادر های صحرایی تشکیل می گردد به ملت خود خدمت می کنند. این قهرمانان نستوه هیچگاه مورد حمایت قرار نگرفته اند؛ دریغ از حتی یک تقدیر نامه، لذا واجب است این رساله به سه نفر از این بزرگواران به نمایندگی از طرف تمام آن عزیزان دلسوز مناطق محروم کردنشین تقدیم گردد:
1. آقای محمد ملکاری
2. آقای عزیز شیخی
3. آموزگار « معلم اول ابتدایی در سال تحصیلی 64-63 در شهرک رَبَط و در چادر های صحرایی ( به دلیل تخلیه شهر سردشت و با توجه به بمباران لحظه به لحظه آن شهر)، چهار ماه آخر تحصیلی، آموزگارمان در کلاسی بود که تمام دانش آموزان آن آوارگان جنگی سردشتی بودند؛ اما اسم او را نمی دانم چون هیچ گاه خود را به دانش آموزان معرفی نکرد و ما نیز ایشان را به اسم ( آموزگار) صدا می کردیم ولی چهره ایشان همیشه در ذهنم مجسم است.»
با تشکر
عثمان مزین
« دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی
پایان نامه جهت اخذ مدرک کارشناسی ارشد
ماهیت حقوقی سپرده های بانکی»
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : مریم در : 87/11/8 3:50 عصر
سلام
مامانم همیشه وقتی گیس های بلندم رو شونه می کرد و می بافت
صدام می کرد: مریم بانو!
( البته یه ذره بزرگتر که شدم فهمیدم مسخره ترین کار دنیا مو بلند کردنه)
همین طوری شد که این بانو بودن رو من موند.
حالا که بیست و یک سالمه
مریم هنوز مریم بانوه
اون روزی جعفر ... رو دیدم
مشغول کار بود
با یه هیجانی برگشت طرفم خندید
اما من همین جور بی تفاوت نگاهش کردم
خنده رولباش خشکید
شاید واسه همینم احساس کرد باید بهم بگه دختر گلم
خداییش هر جوری حساب کنی من دختر جعفر نمی شم
وقتی می خواستم عکس بگیرم گفت برام یه عکس با لبخند بنداز
جعفرم پیر شده، موهای سفید رو شقیقه اش از پارسال آخرین باری که دیدمش
بیشتر شده
حالا که فکر می کنم می بینم جعفر رو خیلی دوست دارم اما واسه سال به سال دیدن
یادم باشه دفعه دیگه بهش یه لبخند بزنم که سال دیگه ام بتونم برم پیششم
(جعفر دندون پزشکمه)
...
فقط شانس آوردم از کشوی زیر تختم خبر نداره
( این کشو، کشویی که جوراب کثیف هامو قایم می کنم مامانم نبینه بریزتشون دور،جوراب هامونو که تو ماشین لباسشویی نمی ریزه هیچ، ببینه در جا می ریزه دور)
شایدم این لبخند زدنه که کار دستم می ده
آره تا می خندم می بینم خانوم یزدیان 5 تا کار صفحه هشتصد مزخرف برای دو روز دیگه گذاشت تو دامنم
اما نه خانوم یزدیان عادتشه که یه جوری تو دامن همه بذاره
شاید اگه به لیلا لبخند نمی زدم
هیچوقت با هم دوست نمی شدیم
( نه اینکه پشیمونم ها، قضیه اش طولانیه ....)
لیلا بهم می گه ساین دی دو نقطه (D:) J
واسه من مریم بانو بودن یعنی همیشه لبخند زدن،
دوست داشتن با همه خوبی ها و بدی ها
مهربون بودن
نمی دونم چرا احساس می کنم یه پای بانو بودنم می لنگه!
اما به تعریف بانو بودن یه چیز دیگه ام اضافه شده
غذا پختن به خصوص قسمت پیاز داغ گرفتنش
وقتی بابام بهم می گه: بابا دستت درد نکنه، خوشمزه بود
واقعا احساس مریم بانو بودن می کنم
اما همچنان اعتقاد راسخم داره که ما بچه ها آدم بشو نیستیم
مخصوصا به من که می گه بی انضباط
( بابای منو نمی شناسید، تو مرام بابام بی انضباط ته فحشه)
دیروز تو لابی خوابگاه کلی با ناهید فک زدم
آره خیلی حرف زدنم هم جز مریم بانو بودنه
ارثی که شاید واسه مبینا گذاشتم
اگه زیاد حرف نزنم مریض می شم آخه
مریم بانو بودن یه چیز دیگه ای هم داره
اونم غرغر کردن به حدی که به مرز خودکشی برسونتت
بعضی موقع ها اینقدر غرغر می کنم که خودم به هق هق می افتم
بیچاره مامانم تنها کسیه به غرغرهام گوش می ده
گفتم هق هق
مریم بانو اگه فرطی نزنه زیر گریه گوله گوله اشک نریزه که مریم بانو نیست
خدا رو شکر هنوز گریه می کنم ولی نه زیاد
گل گلدون من شکسته در باد
تو بیا تا دلم نکرده فریاد
گل شب بو دیگه شب بو نمی ده
کی گل شب بو رو از شاخه چیده
گوشه آسمون، پر رنگین کمون
من مثل تاریکی، تو مثل مهتاب
اگه باد از سر زلف تو نگذره
من می رم گم می شم تو جنگل خواب
گل گلدون من، ماه ایوون من
از تو تنها شدم، چو ماهی از آب
گل هر آرزو، رفته از رنگ و بو
من شدم رودخونه دلم یه مرداب
آسمون آبی می شه اما گل خورشید
روی شاخه های بید، دلش می گیره
دره مهتابی می شه اما گل مهتاب
از برکه های خواب بالا نمی ره
تو که دست تکون می دی
به ستاره جون می دی
می شکفه گل از گل باد
وقتی که ماتم می یاد
دو ستاره کم می یاد
می سوزه شقایق از داغ
گل گلدون من ...
................................
1. آخیش سبک شدم.
2. می دونم حرف هام سر و ته ندارن ولی باید مریم بانو بودن رو برای خودم حل می کردم.
3. دو تا شعرها از آهنگ های سیمین قانع است
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : مریم در : 87/11/6 11:19 صبح
سلام
دیروز رفته بودم مرکز مخابرات شهید نهری بعد از اون جایی که متنتظر یه نفری بودم
زیر برفم جایی نداشتم برم گفتم به بهانه مدارکم برم دبیرستانمون
دبیرستان ما ( امام صادق) قبلا فاز 4 شهرک خیابون زرافشان بود
یه مدرسه نقلی ولی دوست داشتنی
از همون سال اولم به ما وعده می دادن که سال دیگه می ریم مدرسه جدید
نشون به اون نشون که من الان سال چهارم دانشگاهم و تازه امسال تابستون مدرسه نقل مکان کرده
الن مدرسه رفته خیابون هرمزان کنار خوابگاه بچه ها
خیلی بزرگ و خفن بود ولی حیاطش کاملا بی خود بود
تازه اون خانوم مسئول بوفه مون هنوز تو بوفه کار می کرد.
از خدمتگزار های مدرسه فقط یکی مونده بود. همچین پریدیم تو بغل هم که نگو
بیشتر معلم ها رفته بودند
ولی خانوم فراهانی هنوز بود
ناظم ها عئوض نشده بودند
خانوم عسگری پور همچنان سنگکر رو حفظ کرده بود
خانوم نوری اون روز نبود همیشه به من تاکیید می کرد که شبیه جاریش هستم و اون جاریش رو خیلی دوست داره
ختنوم یزدان پناه شیمی رو دیدم
اینقدر تحویلم گرفت که %100 قرمز شده بودم
کلی از استعداد های متنوع من حرف زد
بعدم خانوم اقتصاد رو دیدم. معلم ریاضی اول و دومم
اینقدر ازش می ترسیدیم که یه بار سر کلاس اول یکی از دوست هامو از کلاس انداخت بیرون، من زدم زیر گریه.
ولی مدرسه جدید با همه لوکس بودنش برام خفه و غریبه بود
اصلا دوستش نداشتم
مدرسه قدیممون خیلی با صفا تر بود
با اینکه زر افشان فوق العاده محله اعیونی بود
ولی نمی دونم چرا سایه این برج های هرمزان مدرسه جدید رو اینقدر گنده دماغ نشون می داد!
از همه اینها گذشته جالب ترین قسمتش برخورد بچه های دبیرستان با من بود
واسشون به فارغ التحصیل دبیرستان که الان ترم هفته خیلی عجیب غریب بود!
نمی دونمم چرا!
اما ما خیلی از اینها مثبت تر بودیم، خیلییییییییی
کلمات کلیدی :