... بعد فكرشو بكن كه مياي خونه و مي بيني خانوم كامنت گذاشتن كه حال ما رو نمي پرسي ها !!! دلت مي خواد يه مشت فحش رديف كني براش كه ...
بعد از دو روز مي ذارمش اينجا ،چون ادامه ي جزوه ي يكي از درس ها بود ... تراوشات كتابخانه اي ! و اسير در كمد دانشگاه !... منم كه دوشنبه ها كلاس ندارم .
پست مي ذاري ... پست پاك مي كني !؟!
نمي دونم چرا گذاشتيش يا چرا پاكش كردي ... ولي فكر مي كنم بچه بودم كه فكر كردم اشاره ات به يك سال و دو سال ، مربوط به دانشگاهه .
...
ايني كه اينجا خوندي يكي از اون هزار تا نوشته ي براي نخوندنه ... از همون قسم كه با تايپ شدن نابود مي شه ... اولش اينجوري بود . بعد فكر كردم تلافي هفده آذر پارسال بذارمش تو وبلاگم كه مثلا مباركه !
... ولي زبون درازي كردي !!! حقته ! همين الان تحويلش بگير .
دلم نخواست حتي جمله هاش رو درست كنم و پس و پيش ...
تمام حيرتم از پستت به خاطر جمله ي آخرِ خودم بود ... كه انگار خونده بودي و ... چه خوب كه پستت ديگه نيست ... كه چه جالب كه كامنت يازده تو و يادداشت دوزاده و نيم من !!!