تو راهرو بوديم . از 101 به 302 . زمستون بود . آره !حتما زمستون بود و گرنه ما دو تا تو راهرو چيكار مي كرديم ؟!... شايدم ... آره ! شايدم زمستون نبود شايد ... نه ! بوي زمستون رو مي شنوم . حتما زمستون بود !خب ! حالا كه زمستون بود ... تو راهرو ... از 101 به 302 . يادته ؟ تو فيزيك مي خوندي . اعتراض دائم من كه بسه . نخون !... هيچ ربطي هم به نخوندن خودم نداشت . اونروزا پايبند اين چيزاي مسخره نبوديم كه من نخوندم تو هم نخون . آينه ها بود به نظرم و رنگ و ...
... بعدا كه عقل رس شدم ( هِه ! ) فكر كردم كه چه زشت ! چه اذيت شدي اونروزا .
الآن ديگه عقل رسم واسه همين بهت زنگ نمي زنم . گيرم به جاي مدرسه تو خونه باشم و گيرم به جاي راه رفتن تو راهرو پاي كامپيوتر باشيم و گيرم به جاي فيزيك داري متون حقوقي ِ چند مي خوني و گيرم به جاي پرسش شفاهي ميان ترم باشه و نمره اش بسيار مهم !
نه ! من ديگه عقل رس شدم . تا كي بشه كه امتحانات تموم شه و ...
... نه فكر كني حرفي هست ها ! نه ! همون قدر كه واسه نخوندن اونروزهات بهونه داشتم حالا هم ... فقط مي خوام راه بريم و تو نخوني ! بي دليل ! بي دليل ِ بي دليل !
... هنوز هم گريه مي كني ،مريم ؟! ...