• وبلاگ : شاخه نبات
  • يادداشت : من و سرماخوردگي و امتحانها!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    تو راهرو بوديم . از 101 به 302 . زمستون بود . آره !‏حتما زمستون بود و گرنه ما دو تا تو راهرو چيكار مي كرديم ؟!... شايدم ... آره ! شايدم زمستون نبود شايد ... نه ! بوي زمستون رو مي شنوم . حتما زمستون بود !‏خب !‏ حالا كه زمستون بود ... تو راهرو ... از 101 به 302 . يادته ؟ تو فيزيك مي خوندي . اعتراض دائم من كه بسه . نخون !‏... هيچ ربطي هم به نخوندن خودم نداشت . اونروزا پايبند اين چيزاي مسخره نبوديم كه من نخوندم تو هم نخون . آينه ها بود به نظرم و رنگ و ...

    ... بعدا كه عقل رس شدم ( هِه ! )‏ فكر كردم كه چه زشت !‏ چه اذيت شدي اونروزا .

    الآن ديگه عقل رسم واسه همين بهت زنگ نمي زنم . گيرم به جاي مدرسه تو خونه باشم و گيرم به جاي راه رفتن تو راهرو پاي كامپيوتر باشيم و گيرم به جاي فيزيك داري متون حقوقي ِ چند مي خوني و گيرم به جاي پرسش شفاهي ميان ترم باشه و نمره اش بسيار مهم !

    نه !‏ من ديگه عقل رس شدم . تا كي بشه كه امتحانات تموم شه و ...

    ... نه فكر كني حرفي هست ها ! ‏نه ! ‏همون قدر كه واسه نخوندن اونروزهات بهونه داشتم حالا هم ... فقط مي خوام راه بريم و تو نخوني !‏ بي دليل !‏ بي دليل ِ بي دليل !

    ... هنوز هم گريه مي كني ،‏مريم ؟! ...

    پاسخ

    سلام نه خداييش حق با تو ولي همش فكر مي كنم خودم فقط امتحان دارم تو نداري بعد مي گم چرا نمي ياي كامنت بذاري شرمنده اختيار داريد شما از همون اولش هم عقل رس بودي يادمه خرابكاري هاي منو چه جوري رفع و رجوع مي كردي من كه اون روز رو يادم نمي ياد ولي يادمه از خانوم رازقي مي ترسيدم پس حق داشتم درس بخونم