مريم جان،
عزيزم، اميدوارم سرماخوردگيت خوب شده باشه... بابت پيغامت ممنون، خيلي خوشحالم كرد. الان جان كنارم نشسته داره با يك سري از دوستاش كه اون سر دنيا تو انگلستان هستند بازي كامپيوتري مي كنه و چون مي شناسدت سلام مي رسونه. من كه دارم اينجا فارسي تايپ مي كنم به نظرش خيلي جالب مي آد، ازم مي پرسه اين ياهو مسنجر فارسيه؟! :)))
ايشالا هميشه شاد باشي،
تينا
سلام تولدت مبارك. تو تمام طول جاده كه افق برابرم بود(منظورم ديشب كه داشتم ميومدم تهران ) يه لحظه خواب به چشمم نيومد مدام به فكر كيك تولدي بودم كه قرار فردا نوش جون كنم!خدايي نكرده فكر نكني كه 2باره بولوتوس بازي ميكردما.
خبر دارم كه زهرا هم ديشب خوب نخوابيده.ليلا هم از بس اين چند روز به شكمش صابون زده داروخونه ي ماهان با كمبود مواجه شده.
خلاصه قرار يادت نره !
سلام . تولدت مبارك اميدوارم بهار جديد زندگي شاد و خرم باشي
وبلاگ قشنگي داري . خوشحال مي شم يه سري هم به ما بزني
تا سلامي ديگه خدانگهدار
سلام دوست من خسته نباشي تولدت مبارك انشالله صد سال بهتر از اين سالها داشته باشي با سژاس دكتر رحمت سخني از اورميه
09143471272
http://www.rs272.com/
http://www.rs272.parsiblog.com
سلام
تولدتون مبارك
اميدوارم زودتر خوب بشيد
...
دستت درد نكنه...........هنوز منتظرم كه بفرستيااااااااا
... بعد فكرشو بكن كه مياي خونه و مي بيني خانوم كامنت گذاشتن كه حال ما رو نمي پرسي ها !!! دلت مي خواد يه مشت فحش رديف كني براش كه ...
بعد از دو روز مي ذارمش اينجا ،چون ادامه ي جزوه ي يكي از درس ها بود ... تراوشات كتابخانه اي ! و اسير در كمد دانشگاه !... منم كه دوشنبه ها كلاس ندارم .
پست مي ذاري ... پست پاك مي كني !؟!
نمي دونم چرا گذاشتيش يا چرا پاكش كردي ... ولي فكر مي كنم بچه بودم كه فكر كردم اشاره ات به يك سال و دو سال ، مربوط به دانشگاهه .
ايني كه اينجا خوندي يكي از اون هزار تا نوشته ي براي نخوندنه ... از همون قسم كه با تايپ شدن نابود مي شه ... اولش اينجوري بود . بعد فكر كردم تلافي هفده آذر پارسال بذارمش تو وبلاگم كه مثلا مباركه !
... ولي زبون درازي كردي !!! حقته ! همين الان تحويلش بگير .
دلم نخواست حتي جمله هاش رو درست كنم و پس و پيش ...
تمام حيرتم از پستت به خاطر جمله ي آخرِ خودم بود ... كه انگار خونده بودي و ... چه خوب كه پستت ديگه نيست ... كه چه جالب كه كامنت يازده تو و يادداشت دوزاده و نيم من !!!
تو راهرو بوديم . از 101 به 302 . زمستون بود . آره !حتما زمستون بود و گرنه ما دو تا تو راهرو چيكار مي كرديم ؟!... شايدم ... آره ! شايدم زمستون نبود شايد ... نه ! بوي زمستون رو مي شنوم . حتما زمستون بود !خب ! حالا كه زمستون بود ... تو راهرو ... از 101 به 302 . يادته ؟ تو فيزيك مي خوندي . اعتراض دائم من كه بسه . نخون !... هيچ ربطي هم به نخوندن خودم نداشت . اونروزا پايبند اين چيزاي مسخره نبوديم كه من نخوندم تو هم نخون . آينه ها بود به نظرم و رنگ و ...
... بعدا كه عقل رس شدم ( هِه ! ) فكر كردم كه چه زشت ! چه اذيت شدي اونروزا .
الآن ديگه عقل رسم واسه همين بهت زنگ نمي زنم . گيرم به جاي مدرسه تو خونه باشم و گيرم به جاي راه رفتن تو راهرو پاي كامپيوتر باشيم و گيرم به جاي فيزيك داري متون حقوقي ِ چند مي خوني و گيرم به جاي پرسش شفاهي ميان ترم باشه و نمره اش بسيار مهم !
نه ! من ديگه عقل رس شدم . تا كي بشه كه امتحانات تموم شه و ...
... نه فكر كني حرفي هست ها ! نه ! همون قدر كه واسه نخوندن اونروزهات بهونه داشتم حالا هم ... فقط مي خوام راه بريم و تو نخوني ! بي دليل ! بي دليل ِ بي دليل !
... هنوز هم گريه مي كني ،مريم ؟! ...