چه زياد بئد حالش نداشتم بخونم...
ميگم زياد واسه نوشتن عجله نكن من كتاب صفايي رو پيدا نكردم تازهههههههههههه مي دونيييييييييي چي شدههههههههههه من يه گفتر رو توي بخش ايران جا انداخته بودم تازه ديدمش...واقعا انگار يکي بايد باشه بچه هام رو جمع کنه از زير دست و پا
بعدش اينکه اون فصل و فردا مي فرستم بعدش اينکه دلم برات تنگ شده بعد بعدترش من يکشنبه ديگه ميام تهران..