خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش ماييم که يا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي کنيم هر پسين اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريک دوردست نگاه ساده فريب کيست که همراه با زمين مرا به طلوعي دوباره مي کشاند ؟ اي راز اي رمزاي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين