سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مضحکه دزدها کاری از هادی عامل

ارسال‌کننده : مریم در : 92/7/18 10:50 عصر

سلام

من و رضا امروز رفتیم تماشاخانه سنگلج

تیآتر دیدیم

خیلی خوش گذشت

یه نمایش طنز باحال

اسمش "مضحکه دزدها" بود

تماشاخانه سنگلج توی خیابون بهشت، ضلع جنوبی پارک شهره

قیمت بیلتش ده هزار تومنه

توی ایام هفته، از شنبه تا چهارشنبه

اگه از سایت www.tiwall.com بیلت رو بخرید

هفت هزار تومنه

در ضمن از شنبه تا چهارشنبه از ساعت هفت و نیم شروع میشه

پنج شنبه و جمعه یه سانس بیشتر داره

پنج و نیم و هفت و نیم

بهتون توصیه میکنم حتما برید این نمایش رو ببینید

واقعا ارزش داره

در ضمن کلی هم می خندید

در ضمن از این تئاتر خنده دارهای سخیف هم نیست

تیآتر واقعیه

 

مضحکه دزدها




کلمات کلیدی :

گرگ های کاری، گرگ هایی از جنس همکار

ارسال‌کننده : مریم در : 92/7/10 1:36 صبح

سلام
مدیر کل مون رو یادتونه تعریف کردم
جدیدا ها دیگه اصلا نمیاد سرکار
شایدم میاد بعد ساعت اداری میاد
پریروز از دفترش زنگ زدن که
پاشو بیا آقای دکتر ... ( ... تو دکتریش) کارت داره
رفتم دیدم نامه که تازه تنظیم کرده بودم، رو میزشه
فکرکردم می خاد راجع به کار صحبت کنه و نامه
گفت درست چی شد؟
گفتم پایان نامه مونده
گفت: خانوم فلانی چرا رفت؟
مثل اینکه ناراحت بودن، رفتن
من که نفهمیدم چرا رفت
از چی ناراحت بود
می خواستم بهش بگم تف تو ذات لجنت
سر دختر مردم انقد بلا آوردی
که فرار کرد
مرتیکه تو زن و دو تا بچه داری
به دختره واسه چی اس می دادی و زنگ می زدی
چرا به هر بهانه ای می کشیدیش اتاقت
چرا بعد ساعت اداری نگهش میداشتی
اینا اصلا هیچ
توی حقیر عقده ای بی سواد
چشم نداری کسی رو ببینی
اما
اما نفس عمیقی کشیدم و گفتم: من ترجیح می دم در مورد کسی که اینجا نیست،
حرف نزنم
گفت: نه آخه من می خوام بدونم چرا ناراحت بودن
تو دلم گفتم مرتیکه بعد سه ماه یادت افتاده که چرا رفت
چرا ناراحت بود
چرا از من می پرسی
می خواستی از خودش بپرسی
استعفاش یادت رفته
نامه استعفا رو داد که چون می خوام قراردادی بشم، استعفا میدم که قراردادیم کنیم
اون وقت تو
برداشتی نامه رو پاک کردی
زدی لطفا با استعفا ایشون موافقت بشه
بازم دندون سر جیگرم گذاشتم و گفتم: به هر حال من نمی خوام در مورد ایشون صحبت کنم
حرصش حسابی دراومد
گفت شما نمیخای از این اداره بری
برای پیشرفتت قصد نداری بری اداره دیگه
منم با پررویی تمام گفتم: نه
گفت بقیه دوستانتون توی قسمت های دیگه راضین؟
گفتم: نه چون کلا ... جای بدیه برای کار کردن
گفت: چرا؟
گفتم: به خاطر کارهای غیرتخصصیش و برخورد آدم های اطراف
آی قرمز شد ها
گفت خوب من دیگه عرضی ندارم
وقتی از اتاقش اومدم بیرون
احساس قهرمانی می کردم

احساس غرور

آخر وقت نامه ام رو برگردوند
کلی بهش خندیدم
با صدای بلند
به عقده حقارتش
می دونست نظر کارشناسی من درسته
فقط واسه اینکه حال منو بگیره (به خیال خودش)
نامه رو برگردوند
.........................................
اینها رو اینجا می نویسم، برای اینکه:
1. خودم یادم نره بعضی ها چقد کثیفند، چون من همه رو به سادگی خودم می دونستم
فکر می کردم همه مثل خودم قصدشون خیره
چون زود بدی آدم ها یادم می ره
2. تجربه باشه برای همه خانوم هایی که می خوان کار کنند
حتی اگه محیط کارشون علی الظاهر پاستوریزه ترین جای ممکن باشه، مثل کار من
رییسشون یک متر ریش داشته باشه، زن و بچه داشته باشه و جانماز آب بکشه، مثل رییس من
به هیچکس اعتماد نکنید
افرادی که از دین و خدا و پیغمبر حرف می زنند، معمولا غیرقابل اعتمادترین آدم هان
آدم های دین دار واقعی به جای حرف زدن و تظاهر کردن، عمل می کنن
3. محیط کار رو هیچ وقت مثل محیط دانشگاه ندونیم
توی محیط کار گرگ ها هزار برابر بیشترن
.............................................
امروز یکی از همکارهام داشت با تلفن صحبت می کرد
ناخواسته صداش رو می شنیدم
راجع به آقایی بود که به خانوم متاهلی در محل کار (ما) اسمس و تلفن می زد
خانومه پرینت تماس ها و اسمس هاش رو گرفته بود، داده بود حراست
ازش شکایت کرده بود
پرونده اش رفته بود دفتر رسیدگی به تخلفات
داشتن رایزنی می کردن مردک رذل رو نجات بدن
که مثلا توبه کرده، پشیمونه و فلان
تف توی پشیمونیش





کلمات کلیدی :

حرف های روزگار متاهلی

ارسال‌کننده : مریم در : 92/6/26 2:13 صبح

سلام
الان ساعت یک و نیم نصفه شبه
رضا نیست و من
دارم می نویسم
دو تا برش ماهی گذاشتم مزه دار شه
برای فردا، براش سبزی پلو با ماهی درست کنم
حبوبات هم خیسوندم
آش گندم بار بذارم
................................
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو هم سنگین شده
ای بروی چشم من
گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
آآآه
.......................................
کلی رایزنی کردم تا تونستم
رضا رو راضی کنم خودم شب تنها تو خونه بمونه
آخه این چه وضعشه
تا ازدواج نکرده بودم
بابام نمی ذاشت تنها بمونم
حالا آقای شوهر
.....................................
به خودم قول دادم شبی چهار صفحه از پایان نامه امو بنویسم
تا آذر دفاعش کنم بلکم
اینجا این عهدمان را می نویسیم
باشد که رستگار شویم
آمییییییییییییین
...................................
شبی با خیال تو
همخونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونی هامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو
غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد
دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد
................................
جمعه با یکی از اقوام صحبت بود
حرف بی کاری شد
بنده خدا خیلی ناراحت و افسرده بود از بی کاری
همون موقع تو دلم بلند گفتم
خدایا شکرت
من از صبح تا شب دارم غر می زنم
که وقت نمی کنم کارهامو کنم
محل کارم مزخرفه
مدیر کلم بی شعوره
ولی حتی یه لحظه هم نمی تونم فکرش رو کنم که تو خونه
از صبح تا شب بی کار باشم
تنها فعالیتم آشپزی و بشور و بساب باشه
خدایا من به اینکه شب تا ساعت دو بیدار باشم
غذا بپزم
به سگ دو زدن
به مترو و اتوبوس آویزون شدن راضیم
...............................................
9 تا فنجون و 9 تا نعلبکی و 9 تا بشقاب کوچیک چینی
و یه ظرف سوپ خوری
کنار دو تا دیکشنری
و چند تا کتاب زبان و
یه سری مقاله و کتاب رو میزه
 ترکیب این ها
خنده ام میندازه
مثل موزاییکِ زندگی منه
یه دستم روی کیبورد لپ تابه و
یه دستم به کفگیر توی قابلمه
یه گوشه ذهنم پیش منابعیه که باید ترجمه کنم و
چی ترجمه کنم و چی ترجمه نکنم
و یه گوشه ذهنم پیش اینکه شب شام چی بپزم
فردا رضا زود میاد خونه
نهار چی بخوره
...............................................
بعضی موقع ها
به دلیل شدت احساس «عجب غلطی کردم»
زار زار گریه می کنم
و شدیدا این احساس بهم دست می ده
که ناتوانم
هیچ کاری رو نمی تونم درست و کامل انجام بدم
نه به خونه داری و شهر داریم برسم
نه به درس و دانشگاه
نه به ورزشم
نه به کارم
......................................
صدای ماشین لباس شویی روی دور خشک کن
صدای قل قل آب توی کتری
یه آهنگ لایت و
صدای بالا و پایین رفتن دکمه های کیبورد
ولی من پشیمون نیستم
من از زندگیم راضیم
از اینی که هستم راضیم
از لبخند رضایت رضا وقتی که غذا می خوره
از اینکه می تونم برای مدیرم طاقچه بالا بذارم و تهدیدش کنم
از اینکه رشته ای که دوستم میاد، دارم می خونم
از خوندن مترجمی انگلیسی هم زمان با حقوق
حتی از شستن ظرف و سابیدن قابلمه آلمینیومی هم
راضیم
از جریان زندگی
از تپیدن زندگی تو رگ های روح و جسمم راضیم
راضی






کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >